مردی از دوست خود پرسید:تا به حال که شصت سال از عمرت می گذرد، آیا به یکی از آرزوهای جوانی ات رسیده ای؟
دوستش گفت:آری، فقط به یکی از آرزوهای دوران جوانی ام رسیده ام.
مرد دوباره پرسید آن آرزویت که به آن رسیده ای چیست بگو تا بدانم؟
و دوستش این گونه پاسخ داد:
هنگامی که پدرم در کودکی مرا تنبیه می کرد و موی سرم را می کشید، آرزو می کردم که به هیچ وجه مو نداشته باشم و امروز به این آرزو رسیده ام.

نویسنده ناشناس

داستان کوتاه آرزوی جوانی

رسیده ,ام ,جوانی ,یکی ,آرزو ,پرسید ,که به ,یکی از ,به یکی ,رسیده ام ,از آرزوهای

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی خدا عشق آرامش faslerooyeshci مرجع کتاب دانلود خلاصه کتاب pdf shokufehing fderty مینوسا بلاگی برای فایل فولدر میم سینآ